خاطره یک بعدازظهر جمعه از زبان مامان
سلام به عزیز گل خودم رها جیگر دیشب جمعه خیلی بهت خوش گذشت ها ، بعداز ظهر جمعه بود که زندایی جون ( محجوبه ) به خونمون زنگ زد و گفت می خوایم رها رو ببریم دورش بدیم ، تو هم که عاشق بیرون ، سریع آماده شدی ، خیلی دوست داشتی چایی با کیک بخوری ، آخه عادت داری بعداز ظهر ها بعد از بیدار شدن با من و بابایی چایی بخوری ، ولی نشد دیگه ، صهبا جون دنبالت آمده بود و تو کیکها رو دستت گرفتی ، رفتی من هم از فرصت استفاده کردم با خاله فاطی تو بارون، رفتم عینک بخرم ، آخه عینکم خیلی خراب شده ، عینک بیچاره من وسیله بازیته و همش از روی چشمم بر می داری ، یا روی چشمت می گذاری یا روی سرامیک ولو یا... ساعت 9 شب که به خونه رسدیم ، شما هم با دایی...
نویسنده :
مامان
9:12